بیگانگی و وضعیت بیدولتی

  • Sep 21, 2024   |   محمد حقمرادی | مترجم: عدنان حسن‌پور

دانلود نسخه PDF

 

طرح مسالە

مفهوم بیگانگی[3] را می‌توان در نسبت با بسیاری از پدیدەهای اجتماعی مورد مطالعە قرار داد. عموم سویەهای زندگی بشر معاصر در چارچوب این مفهوم مورد تحلیل و مطالعە قرار گرفتەاند، اما مطالعەی بیگانگی در وضعیت مدرن به میانجی مفهوم «بیدولتی»[4] بە ندرت مبنای پژوهش قرار گرفتە است. در این نوشتار سعی بر آن است کە یک وضعیت سیاسی-اجتماعی با ارجاع بە مفهوم و نظریەی بیگانگی مورد مداقە قرار بگیرد. پرسش اصلی نوشتەی حاضر این است کە در عصر مدرن چگونە یک وضعیت سیاسی (بیدولتی)، یک وضعیت اجتماعی همەجانبە مانند بیگانگی را موجب می‌شود؟

مدرنیتە و فرم سیاسی آن یعنی دولت-ملت، منجر بە پیدایش پدیدەای نو می‌شود کە می‌توان آن را ذیل مفهوم «بیدولتی» تعریف کرد، وضعیتی که در نتیجه­ی آن یک سوژەی فرودست نو در تاریخ سر برمی‌آورد کە همان انسان بیدولت است. این وضعیت در فضای فکری مدرنیتە رؤیت‌ناپذیر شدە و بە عنوان یک مسالەی مرتبط با مدرنیتە مورد مطالعە قرار نمی‌گیرد، بلکە صرفا بە عنوان یک موضوع حقوق بشری و ذیل مفاهیمی چون فقر، حقوق شهروندی و بازشناسی تمایزها تحلیل می‌شود. از همین رو در این پارادایم مسلط، کلیت این وضعیت کە مخلوق و نتیجەی مدرنیتە است، مورد نظریەپردازی قرار نمی‌گیرد و بە نوعی رؤیت‌ناپذیر می‌شود.

دولت مدرن بە عنوان یک قدرت حکومت‌مند[5]، نوعی از دولت است کە در پی بسط قدرت خود بر سراسر جعرافیای سیاسی و جمعیت یک کشور است. دولت حکومت‌مند مدرن کە تسلط بر قلمرو و جمعیت را هدف و وظیفەی خود می‌داند، کلیەی قدرت‌های محلی را کە بر منطقەی خود تسلط و مالکیت داشتەاند از قدرت ساقط و مالکیت مردم بر خود و خاک‌شان را از بین می‌برد. با عطف بە این موضوع است کە می‌توان بیدولتی را یک پدیدەی مدرن قلمداد کرد. واضح است که این بە معنی انکار یا رؤیت‌ناپذیر کردن دیگر عوامل و منابع بیگانگی در عصر مدرن نیست.

بیدولتی بە وضعیتی گفتە می‌شود کە در آن، ملتی کە بر روی سرزمین و خاک خود زندگی می‌کند در چارچوب و فرم دولت-ملت، تحت تسلط یک هویت دیگر قرار گرفتە و هویت حاکم، کلیت جامعە و سیاست را بر مبنای هویت خود شکل می‌دهد. بدین ترتیب حق حاکمیت و مالکیت از ملت(های) فرودست سلب شدە و در درون آن دولت-ملت(ها) با وضعیتی تخاصم‌آمیز مواجه می‌شوند؛ چرا کە هم‌زمان که در داخل یک دولت قرار می‌گیرند، در عین حال خارج از دولت نیز محسوب می‌شوند. با توجە بە این رویکرد، میان ملتی کە حامل هویت حاکم (دولت) است و آنانی کە دارای هویتی متمایز و نامتجانس با هویت دولت یا ملت فرادست هستند، دو موقعیت سوژگی[6] فرودست و فرادست ایجاد می‌شود. بە همین جهت، بیدولتی کورد بە عنوان یک وضعیت جامعەشناختی، اشارە بە فرودست‌بودگی کورد در چارچوب دولت-ملت(های) حاکم دارد.

پیامد یکی‌بودن هویت یک ملت با هویت دولت حاکم برای مردمان دارای هویت متمایز و نامتجانس با هویت حاکم یا همان هویت دولت، بروز وضعیت بیگانگی و بە طور کلی، تولید «جامعەی بیگانە» یا «بیگانەشدە» است. در چنین شرایطی، تابعیت دولت با توسل بە خشونت و یا استحالە و همانندسازی اعمال می‌شود. البتە در این روند شاید مردمان فرودست، خود نیز طریق «خودهمانندسازی[7]» و «خوداستحالەسازی» را در پیش گیرند. بە همین جهت می‌توان گفت آن روی سکەی سیاست همانندسازی، ازخودبیگانگی است کە خود پیامد و نتیجەی همانندسازی است.

در یک فرآیند دیالکتیکی، بیدولتی پیامد فرم دولت-ملت است. بە عبارت دیگر، فرم دولت-ملت بە دلیل شکل گرفتن بر پایەی هویت بخشی از مردم، در نفس خود بە معنای «بی‌دولت‌شدن» بخش‌های دیگری از مردمان ساکن در جغرافیای سیاسی آن کشور است. به عبارت دیگر، اگرچە این مردمان در درون نظم دولت-ملت و منطق و استراتژی‌های حاکم بر جغرافیای آن دولت و فضای بین‌المللی قرار می‌گیرند، اما در خارج از دولت باقی می‌مانند، مورد بازشناسی قرار نمی‌گیرند و قادر بە کسب موقعیت-سوژگی[8] برابر نخواهند شد. در چنین شرایطی، بخشی از مردم و سرزمین، خارج از نظام خدماتی دولت قرار گرفتە و بە ابژەی صرف سیاست‌های نظامی، پلیسی، امنیتی و کنترل‌گرایانە تبدیل می‌شوند. بە عبارت دیگر، در چارچوب فضا و منطق دولت-ملت، مردمان «بیدولت» دچار فرودستی، استحالە، اقلیت‌شدگی و بی‌قدرتی می‌شوند.

رویکردهای نظری و مفهومی

مفهوم بیگانگی[9] در علوم انسانی، فلسفە، دین و هنر مورد استفادە قرار گرفتە است. ابتدا فیلسوفان در مورد آن تامل نمودند، سپس سیاست‌مداران، جامعەشناسان و رمان‌نویسان وضعیت کلی بشر و وضعیت اجتماعی در عصر مدرن را با استفادە از مفاهیمی چون آنومی، تراژدی فرهنگ، قفس آهنین، عقلانیت بروکراتیک و بیگانگی تفسیر کردند. در ابتدای قرن بیستم تا دهەی هفتاد، این مفهوم به وفور مورد ارجاع بود، بە نحوی کە برای تحلیل مصائب بنیادین دنیای مدرن بدان مراجعە می‌شد. اما پس از آن تا حدود زیادی بە بوتەی فراموشی سپردە شد.

در دوره‌های بعد، مفهوم بیگانگی از فلسفە بە حوزەی جامعەشناسی راه یافت و از سوی جامعەشناسان بە طرق مختلف برای تبیین یک وضعیت اجتماعی یا سویەای از سویەهای انسان مدرن تئوریزە شد. دورکهایم در دو اثر خود، خودکشی و تقسیم کار اجتماعی[10]، ذیل مفهوم آنومی­[11] بە تبیین شرایط بحرانی جامعە و ناهم‌سازی (تضاد) میان قواعد و عرف‌ها در عصر مدرن می‌پردازد. جرج زیمل در کتاب فلسفەی پول بە طور کلی تسلط یافتن فرهنگ عینی بر فرهنگ ذهنی و استثمار و استعمار دنیای ذهنی و روانی انسان بە دلیل پیشرفت تکنولوژی و توسعەی شهرنشینی و نهادهای بروکراتیک را منشا بیگانگی انسان مدرن می‌داند. ماکس وبر حاکم شدن عقلانیت بروکراتیک یا عقل صوری بر تمامی ابعاد زندگی را خاستگاه وضعیتی می‌داند کە نام قفس آهنین را بر آن می‌نهد.

در نظریەهای بیگانگی، این مفهوم هم بە عنوان عامل[12] و هم بە عنوان معلول[13] مورد اشارە قرار گرفتە است. اما در این نوشتار بیشتر بە مثابەی یک مفهوم جامعەشناختی به کار می‌رود. بە طور کلی، جامعەشناسان بیگانگی را بی‌قدرتی، بی‌میلی اجتماعی و گسست تعریف می‌کنند. بە باور ملوین سیمون، بیگانگی از ساختار بروکراتیک مدرن سرچشمە می‌گیرد. سیمون بی‌قدرتی، بی‌معنایی، آنومی، انزواطلبی اجتماعی و بیزاری از خود را بە عنوان سویەهای بیگانگی معرفی می‌کند. از دیدگاە لوین، هرکدام از این سویەها یکی از بخش‌های جامعە را بازنمایی می‌کنند، برای مثال اقلیت‌ها و هویت‌های غیرحاکم، بیشتر دچار بی‌قدرتی می‌شوند.

بە باور هگل، در دولت-شهر یونانی ارتباط میان فرد و دولت یا جامعە، هویت واقعی افراد را نمایندگی می­کرد. این ارتباط، هم‌سان و هم‌ساز بود و به همین دلیل بیگانگی به وجود نمی‌آمد؛ اما هنگامی کە این دولت-شهرها دچار فروپاشی شدند، جامعە برای شهروندانش بیگانە شد. در چنین شرایطی، بازسازی مجدد این هم‌بودگی تنها از طریق کنار گذاشتن آزادی و خودبودن ممکن می‌شود. در دستگاە فکری فوئرباخ، بیگانگی از طریق فرافکنی طبیعت و خصوصیات انسان بە موجودی فراانسانی بە نام خدا پدید می‌آید. فوئرباخ در کتاب جوهر مسیحیت با ارجاع بە این برداشت، دین را عامل ازخودبیگانگی انسان معرفی می‌کند.

اندیشەهای مارکس در کتاب‌های‌ دست‌نوشتەهای اقتصادی و فلسفی، سرمایە و گروندریسە بە خاستگاە مباحثی مفصل و دامنەدار در خصوص نظریەی بیگانگی تبدیل شدند. نظریەی بیگانگی سیاسی مارکس از اندیشەهای فیختە، هگل و فرئرباخ متاثر بود، اما مارکس بیگانگی را از سپهر فلسفی و دینی بە عرصەی اقتصادی و مناسبات تولید و کار منتقل کرد. در نظریەی مارکس، بیگانگی از کار همچو منشا همەی بیگانگی‌ها در دنیای سرمایەداری قلمداد می‌شود. مفهوم بیگانگی کە پیشتر اشارەای مختصر بود بە امری مبهم و غبارآلود، از سوی مارکس متحول شدە و بە مبنای تحلیل یک وضعیت اجتماعی در نسبت با سرمایەداری تبدیل شد. در اندیشەی مارکس، کار بیگانەشدە کە محصول سرمایەداری است، خاستگاە تمامی اشکال بیگانگی است، پس بە باور او، بیگانگی‌زدایی تنها از طریق رهایی از مالکیت فردی و کار بیگانەشدە محو خواهد شد.

مفهوم بیگانگی در اندیشەی مارکس بیشتر در مبحث «بت‌وارگی کالا» بازتاب پیدا کردە است، بدین معنی کە مردم تحت استیلای کالاهایی قرار می‌گیرند کە خود تولید کردەاند. مسالەای کە در اینجا مطرح می‌شود این است کە مناسبات اجتماعی بە صورت مستقیم میان افراد برقرار نمی‌شوند، بلکە بالعکس، مناسبات مادی میان افراد و مناسبات اجتماعی مابین کالاها (امور مادی)، فضای اجتماعی را بە تسخیر خود درمی‌آورند.

مارکس بیگانگی را امری ابژکتیو می‌داند نە سوبژکتیو، همچنین آن را موضوعی جمعی می‌داند و نە فردی. بر این بنیاد، وی بیگانگی را بە یک وضعیت مشخص اقتصادی-اجتماعی پیوند می‌دهد کە همان وضعیت سرمایەداری است. بر خلاف مارکس کە بیگانگی را مشخصەی یک وضعیت تاریخی می‌داند، هایدگر بیگانگی را بە یک شرایط مشخص تاریخی محدود نمی‌کند و وجهی هستی‌شناسانە بە آن می‌بخشد. مارکوزە نیز بیگانگی را ویژگی کلی کار و تکنولوژی می‌داند و آن را بە شکلی از کار و کارگری محدود نمی‌کند، او در کتاب اروس و تمدن رهایی را تنها در آزادی لیبیدو و بازی تعریف می‌کند.

در میان فیلسوفان، هایدگر یکی از کسانی است کە بە بیگانگی پرداختە و برای تبیین این مسالە از مفاهیم فلسفی بهرە گرفته است. هایدگر در کتاب هستی و زمان تحلیلی پدیدارشناختی از بیگانگی ارائە دادە و مفهوم «پرتاب شدگی»[14] را برای اشارە بە هستی در وضعیتی غیراصیل و غرق شدن در دیگربودگی، ابداع می‌کند.

مفهوم بیگانگی با آثار جورج لوکاچ مجددا احیا شد، لوکاچ نظریەی «بت‌وارگی کالا[15]»ی مارکس را در بستری وسیع‌تر بە کار گرفتە و «شی‌ءشدگی»[16] را همچو ماهیت و منطق حاکم بر کلیەی مناسبات اجتماعی در دنیای سرمایەداری تعریف می‌کند. از نظر لوکاچ، نحوەی ارتباط میان انسان‌ها شبیه چگونگی ارتباط میان کالاها ‌شده و به شکل آن درمی‌آید. پس بت‌وارگی کالا تنها یکی از ابعاد و وجوە بیگانگی است.

بە باور هورکهایمر و آدورنو، صنعت-فرهنگ[17] و منطق تکنولوژی کە همان منطق سلطە است، تمامی ابعاد زندگی را تسخیر و جامعەای بیگانە خلق می‌کند. آدورنو و هورکهایمر معتقد بودند کە صنعت-فرهنگ مانع از فهم و آگاهی نسبت بە بیگانگی می‌شود؛ بە عبارتی این وضعیت را نامرئی کردە و نهایتا آن‌چە کە هگل در پدیدارشناسی روح «آگاهی معذب»[18] می‌نامد، تحت سلطەی لذت مصرف و فرهنگ عامیانە قرار گرفتە و محو و رؤیت‌ناپذیر می‌شود. مارکوزە در کتاب انسان تکساحتی بە سیطره­ی تکنولوژی بر روند حیات انسان اشارە می‌کند.

هانا آرنت بیگانگی را همچون مالکیت‌زدایی تعریف می‌کند. وی بیگانەشدن بخشی از مردم در سطح جهان را ویژگی عصر مدرن می‌داند. آرنت با استفادە از مفهوم «بیگانگی از جهان»، یکی از پیامدهای چنین وضعیتی را از دست دادن معنای وجودی خود در میهن و جهان و بە تبع آن، متحول شدن هویت و فهم او از واقعیت می‌داند. او در کتاب وضع بشر کردار انسانی را بر سە گونە طبقەبندی می‌کند: زحمت[19]، کار[20] و عمل[21]. در نظر او، «عمل» والاترین و عالی‌ترین سطح کردار انسانی است که در آن بشر می‌تواند خود را بە عنوان موجودی یگانە و آزاد به نمایش بگذارد. عمل، برای خلق دنیایی نو و امکان سیاست‌ورزی، مستلزم شجاعت و آزادی است. آرنت تنهایی و بیگانگی انسان را هم‌چو ضعف و بەحاشیە راندەشدن «عمل» تحت استیلای «زحمت» و «کار» تعریف می‌کند.

بیونگ-چول هان، علاوە بر بیوپولیتیک یا زیست-سیاست[22] فوکویی، بە مفهوم سایکوپولیتیک یا روان-سیاست نیز می‌پردازد. بە باور هان، نئولیبرالیسم و تکنولوژی علاوە بر جسم انسان ذهن او را نیز تسخیر کردە و با تسلط این سیستم، ذهن و روان انسان رام و اهلی شدە است. گی دوبور تولید مستقیم بیگانگی را نتیجەی جامعەی وانمودە می‌داند. بە باور او، اکنون مصرف بیگانگی بیش از تولید آن بە ویژگی انسان عصر سرمایەداری تبدیل شدە است. بودریار معتقد است کە «عصر مصرف» بە مدد رسانە و تبلیغ، «عصر بیگانگی مفرط» را پدید آوردە است.

بە طور کلی، بیگانگی در وضع فردی یا اجتماعی بازنمایانندەی گسستی است کە می‌تواند بە عامل و منشا ترس و اضطراب تبدیل شود کە خود این نیز پدیدەهایی دیگر را موجب می‌شود. بیگانگی نتیجەی دو عامل است: مالکیت‌زدایی و فقدان حاکمیت کە غایت این دو پدیدە، خلق سوژەی فرودست است. بە صورت کلی می‌توان گفت کە سرمنشا تمامی اشکال بیگانگی بە این دو مسالە برمی‌گردد.

بیدولتی و بیگانگی

گفت‌گو در مورد تجربەی مدرنیتە بە نحوی کە مارشال برمن[23] (٢٠٠٩) و آیزنشتات[24] (١٩٩٩) بە آن می‌پردازند، تنها در چارچوب دولت-ملت و جغرافیای سیاسی مشخص امکان‌پذیر است، در حالی که ما بە تجربەی مدرنیتە نزد ملت‌های بیدولت یا بە عبارت دیگر، تجربەی مدرنیتە در وضعیت بیدولتی خواهیم پرداخت.

کورد در وضعیت بیدولتی و هم‌زمان، گسست ملی و گفتمان ناسیونالیستی ضعیف، مورد هجوم پروژەهای ملت-دولت‌سازی کە یکی از وجوە مدرنیتە است، قرار گرفت. ملت-دولت‌های حاکم بر سرزمین و ملت کورد، بە صورت مداوم و همیشگی استراتژی ادغام یا تکه‌پاره‌کردن و «کولی‌سازی»[25] (حه­قمورادی، ٢٠٢١) آن‌ها را در پیش گرفتەاند. یعنی درصدد بودەاند از طریق و در نتیجەی اجرای اشکال مختلف خشونت فیزیکی، سیاسی، فرهنگی و نمادین، همچنان کە کیملیکا می‌گوید، کوردها را بە مردمانی بومی[26] و ملتی بی‌هویت و بی‌اتوپیا تبدیل و آن‌ها را بە عنوان ساکنین فقیر، بی‌قدرت و تقسیم‌شدە در میان چندین کشور تبدیل کنند.

همچنین مجموعەای از استراتژی‌ها را جهت «ملیت‌زدایی» (ڕێناس، ٢٠٢٠)، مردم‌زدایی، سرزمین‌زدایی و «جغرافیازدایی» از کورد تدوین کردەاند تا از این طریق ملتی فاقد سرزمین، مرز و میهنی مشخص بیافرینند. هدف غایی چنین سیاست‌هایی این بودە کە در نهایت سرزمینی یافت نشود کە بتوان بە آن کوردستان گفت و ملتی باقی نماند کە بتوان بە آن کورد گفت. با استفادە از مفاهیم دلوز[27] و گتاری[28]، این فرآیند و کل تاریخ عصر مدرن کورد، حاصل استراتژی‌هایی هستند کە از نظر سیاسی، ملی، نمادین و جغرافیایی کورد را دچار وضعیت «قلمروزدایی»[29] کردەاند. در مقابل، مقاومت و مبارزەی ملت کورد نیز برای «بازقلمروسازی»[30] و گسترش «کوردبودن» در تمامی معانی و ابعاد آن ادامە داشتە است.

کورد در طول قرن بیستم بە انحای مختلف مورد بیگانەسازی قرار گرفتە است؛ در سوریە از شناسنامە محروم شدە و بە عنوان کورد نمی‌تواند حتی صاحب هویت و شناسنامەای سادە باشد، در ترکیە «ترک کوهی» لقب گرفته و تنها تحت آن عنوان مورد پذیرش قرار می‌گیرد، در ایران نیز عنوان «قومیت» بر او اطلاق شدە و هم‌چو یکی از «اقوام ایرانی» مرزهای سیاسی و اجتماعی‌اش تحدید شدە است.[31]

هنگامی کە دولت صرفا بە نمایندەی یک هویت فرهنگی مشخص تبدیل و هویت حاکم را تأسس می‌کند؛ مردمان متعلق بە هویت غیرحاکم، علی‌رغم زندگی در چارچوب جغرافیای سیاسی آن دولت، مردمانی بیدولت باقی ماندە و در سرزمین خود بە بیگانە تبدیل می‌شوند. در یک فضای اجتماعی، فرهنگی و سیاسی کە بە استیلای هویتی دیگر درآمدە است، هیچ چیزی نمی‌تواند احساس تعلق و خودبودن را بە ملت فرودست ببخشد، بلکە در روان او صرفا احساس بیگانگی، خودحاشیەپنداری، انزوا و بی‌قدرتی بازتولید خواهد شد. اگر دقیق‌تر بگوییم، مردمان ناهمگن با هویت فرادست (حاکم) در دنیایی متفاوت زندگی می‌کنند؛ آنان هم درون دولت قرار می‌گیرند و هم بیرون از آن. آنان در وضعیت بیدولتی مورد مالکیت‌زدایی قرار می‌گیرند، یعنی مالکیت آنان بر سرزمین و میهن خود مورد انکار قرار گرفتە و این امر موجب مخدوش شدن معنا و مفهوم میهن برای آنان می‌شود.

روشن است که مالکیت‌زدایی تمامی ابعاد و حوزه های حیات انسان بیدولت را در بر خواهد گرفت. مکانیسم مزبور شکلی از بیگانگی را در ذهن انسان بیدولت ایجاد می‌کند که در آن، فرد کورد (بیدولت) اگر بخواهد در عرصەهای اقتصادی و اجتماعی حیاتی فرودستانە نداشتە باشد و به موفقیت دست یابد، باید سیاست خودهمانندسازی را در پیش بگیرد و خود را تسلیم شکلی دیگر از فرودستی کند. بە عبارت دیگر، برای رهایی از بیگانگی دنیای واقعی، بە ازخودبیگانگی روی می‌آورد. می‌توان این حضور در دو جهان متفاوت و تضاد میان جهان ذهنی و عینی را با ارجاع بە مفهوم هگلی «آگاهی معذب»[32] مورد تحلیل قرار داد. بخشی از واکنش‌ها نسبت بە حضور در این دو جهان متضاد با پناه بردن به موسیقی، فرهنگ و آداب و رسوم کوردی[33] و بخشی دیگر نیز در کنار گذاشتن و رهاکردن این وضعیت ناممکن و تسلیم شدن بە دنیای بیرونی[34] تجلی پیدا کردە است.

در عصر مدرن، اگر نظام سرمایەداری بە عنوان نظامی اقتصادی مردمان استثمارشدە‌ای بە نام کارگر پدید می‌آورد، نظام دولت-ملت نیز بە عنوان یک نظام سیاسی، مردمانی فرودست به نام بیدولت می‌آفریند. با وجودی کە این مردمان بخشی بزرگ و چشم‌گیر از جمعیت جهان را تشکیل می‌دهند، اما در عین حال بە صورت کلی نادیدە گرفتە شدەاند و بە عنوان مسالە و وضعیتی جامعەشناختی وارد عرصه‌ی نظریەپردازی و مفهوم‌پردازی نشدەاند. این در حالی است کە مردمان بیدولت بە تمامی بە وضعیت فرودست‌بودگی پرتاب شدە و بە شیوه‌ی متقاطع[35] تمامی اشکال ستم و خشونت بر کالبد آنان اعمال می‌شود. جوامعی کە در بهترین حالت بە مردمانی عقب‌مانده و بومی، به موضوع پژوهش مردم‌شناسان تبدیل می‌شوند و در بدترین حالت نیز موجودیت آنان انکار شدە یا بە عنوان تروریست قلمداد و هدف حملات نظامی و خشونت عریان، کامل و سراسری قرار می‌گیرند.

بخشی از کوردها با مهاجرت بە خارج بە تقابل با بیگانگی پرداختە و از این طریق خود را از بیگانگی میهن رها می‌کنند. در واقع با رها کردن سرزمین و موطن، بیگانگی را تعلیق می‌کنند. اما اکثریت مردم مهاجرتی درونی پیشە کردە و در مواجهه با هراس از بیگانگی، بە درون خود[36] پناە می‌برند. همین هراس از جهان و پناە بردن بە درون خود بە عامل ازکف‌دادن جهان واقعی تبدیل می‌شود.

خاستگاەهای بیگانگی متکثر و متفاوت‌اند و نمی‌توان آن‌ها را بە یکدیگر تقلیل داد، یعنی رهایی از شکلی از بیگانگی مرادف با رهایی از دیگر اشکال آن نیست. اما همان‌گونە کە مارتین جی می‌گوید، عامل و خاستگاە بیگانگی هرچە کە باشد، بە صورت کلی در درون انسان هراس و اضطرابی عمیق را به وجود می‌آورد. هر صورت و سطحی از بازشناسایی را کە برابر و کامل نباشد، می‌توان ذیل عنوان ازخودبیگانگی طبقەبندی کرد. البتە این بدان معنا نیست کە کورد در دوران پیشامدرن و قبل از تاسیس دولت مدرن، در وضعیتی منسجم، باثبات و در صلح درونی با خود می‌زیستە است. اما تجربەی کورد از مدرنیتە یا بە بیانی دیگر، ویژگی‌های مواجهەی کورد با وضع مدرن، خاستگاە بیگانگی انسان کورد است. مواجهەی انسان بیدولت با نهادهای دولت، بروکراسی و جریان‌های مدرن‌سازی و دولت-ملت‌سازی، ویژگی‌های اجتماعی و روان‌شناختی پیچیدەای را در او پدیدار می‌سازد و شخصیت او را منطبق بر ویژگی‌های چنین جامعەای شکل خواهد داد. بر این اساس می‌توان گفت انسان بیدولت انسانی است بی‌خانمان و فاقد هرگونە هویت سیاسی خودبنیاد و مستقل. بنابراین، خودبودگی یا بیگانگی حداقل در یکی از ابعادش با مسالەی دولت گرە خوردە است، یعنی بیدولتی مولد اشکالی از بیگانگی یا نفی خود است.

اگر در نظریەی مارکس، کالا بە عنوان محصول کار خود کارگر همچون امری بیگانە در مقابل او قد می‌کشد، اما بیگانگی انسان کورد در نتیجەی بی‌دولت‌سازی، حاصل عمل خود او نیست. کورد صرفا شاهد ونظاره‌گر فرآیند بی‌دولت‌شدن خود بودە و بعدتر همانند یک تروما آن را درک کرده است. با ارجاع بە هایدگر، می‌توان بیگانگی در وضع بیدولتی را به مثابه‌ی پرتاب‌شدگی از جهان تعریف کرد. در چنین شرایط تاریخی‌ای، کلیەی فعالیت‌ها و کنش‌هایی که کوردها انجام می‌دهند، اعم از آموزش، نوشتن، تفکر، سیاست‌ورزی و فعالیت‌های فرهنگی و هنری، حامل نوعی ازخودبیگانگی است.

همان‌گونە کە مارکس بیگانگی را نوعی از استیلا / فرودستی در عرصەی اقتصادی تعریف می‌کند، نوشتار حاضر نیز بیگانگی را در نسبت با نوعی استیلا / فرودستی در عرصەی سیاسی تعریف می‌کند. با ارجاع بە نظریەی مارکس، همان‌گونە کە مالکیت‌زدایی از کارگر در نسبت با محصول و فرآیند کار او بە خاستگاە بیگانگی‌اش تبدیل می‌شود، در وضع بیدولتی نیز مالکیت‌زدایی از خاک و نفی حاکمیت بر سرنوشت خود، وضعیت اجتماعی بیگانە یا جامعەای بیگانە می‌آفریند.

در عصر مدرن، دولت همەی نیروها را از قدرت ساقط می‌کند و همچنین مردم را از حاکمیت محروم و حق حاکمیت را بە امری انتزاعی بە نام دولت انتقال می‌دهد. بە همین دلیل، در نوشتار حاضر مالکیت‌زدایی از سرزمین و حاکمیت‌زدایی از مردم در قبال سرنوشت خویش در دوران مدرن و وضعیت بیدولتی، ذیل مفهوم «بازرعیت‌سازی»[37] تعریف شده است. در چنین شرایطی، مردمان بیدولت بە جای رعیت تعداد متکثری از ارباب‌ها، بە رعیت اربابی واحد اما بزرگ بە نام دولت تبدیل می‌شوند کە دارای قدرتی همەشمول و جامع‌الاطراف است. بدین ترتیب، بازرعیت‌سازی تمامی وجوە زندگی را در بر خواهد گرفت.

نتیجە

انسان نمی‌تواند برای مدتی نامعلوم در وضعیت آکنده از بیگانگی زندگی کند، بە همین جهت تلاش خواهد کرد خود را با زبان، هویت، ساختار سیاسی و اجتماعی و جهان ذهنی و عینی مسلط و فرادست انطباق دهد تا بە آرامش برسد. بە عبارت دیگر، می‌کوشد از طریق چنین سازوکاری خود را از بحران ناشی از تضاد میان جهان عینی و ذهنی رها سازد. زیستن مداوم میان دو جهان متضاد بە پیدایش شرایطی می‌انجامد کە چنان طاقت‌فرسا و بحران‌زا است کە یا باید خود را با واقعیت هستی‌شناختی موجود وفق داده و فرآیند «خودادغام‌گری»[38] را در پیش گرفت، یا آن کە بە تقابل و عناد با وضعیت بیگانگی روی آورد و یک فضای سیاسی-اجتماعی نوین را خلق کرد. ایجاد این تحول و تأسیس جهانی غیربیگانه، پیش از هرچیز مستلزم تحلیل تاریخ اکنون است. بە بیانی دیگر، تنها با تفسیر و تحلیل وضعیت کنونی است که می‌توان امکان و فرصت تحول و انتقال بە وضعیتی متفاوت را فراهم ساخت.

فرارفتن و رهایی از وضعیت بیگانگی نە با عادت کردن بە بیگانگی و سازگاری با وضعیت موجود یا حتی انکار آن، بلکە با ایجاد وضعیتی بیگانە با وضعیت کنونی امکان‌پذیر خواهد شد. خودبودن و خودبودگی تام و تمام در وضعیت فرودستی و در چارچوب یک ملت-دولت بیگانە حاصل نخواهد شد، تنها در «آزادی» است کە انسان از بیگانگی رهایی خواهد یافت. هر فرم و راهکاری کە آزادی به معنای حاکمیت را تحقق نبخشد، مولد نوعی از بیگانگی خواهد بود. بە عبارت دیگر، خودگردانی[39] بە معنای پذیرش ازخودبیگانگی است. تفسیر و تحلیل کلیتی بیگانە کە مبنای همەی نقدهاست، می‌تواند افق یک سیاست رادیکال را برای خلق وضعیتی غیربیگانە ترسیم کند.

مردمان بیدولت بە نحوی تقلیل‌گرایانە[40]، مخدوش و ناقص، صرفا در نسبت با موضوعاتی مانند طبیعت، فرهنگ، آداب و رسوم، جنگ و خشونت، نسل‌کشی، مسالەی حقوق بشر و حق آموزش بە زبان مادری و یا در ارتباط با جنبش‌های سیاسی و نظامی، بە موضوع پژوهش و تفکر تبدیل می‌شوند، اما وجوە و ابعاد جامعه‌شناختی این جامعە بە هیچ وجە مورد پژوهش قرار نمی‌گیرد. در عین حال، همین وضعیت موجب شدە است نویسندگان و روشنفکران کوردستان به نوعی از ناسیونالیسم روش‌شناختی دچار شوند کە در نتیجەی آن، وضعیت جامعه‌شناختی کوردستان تعلیق می‌شود. از همین روست کە با وجود مناقشە‌ها و مباحثەهای بسیار در مورد لوزان[41] و تقسیم سیاسی و جغرافیایی کوردستان، اما پیامدها و تبعات اجتماعی، اقتصادی و روان‌شناختی پس از آن تروما بە موضوع تامل و تفکر علمی تبدیل نمی‌شود.

مسالەی کورد «بیدولتی» است؛ اما در یک زمینه و چارچوب ناسیونالیستی صورت‌بندی نمی‌شود، بلکە بە عنوان خوانشی بنیادین در مواجهه با یک وضعیت جامعەشناختی یا هستی‌شناختی طرح می‌شود. بە همین دلیل است کە تسلط نوعی از ناسیونالیسم روش‌شناختی بر پژوهش‌های صورت گرفتە در مورد مسالەی کورد، وضعیت هستی‌شناختی جامعه‌ی کوردستان را تعلیق می‌کند. غلبه یافتن منظر ناسیونالیسم روش‌شناختی موجب رؤیت‌ناپذیرشدن شرایط و وضعیت هستی‌شناختی جامعەی کوردستان شدە و امکان مسالەمند[42] شدن وضعیت را ممتنع و مانع از مباحثەی معرفت‌شناسانە در مورد وجوە و ابعاد متفاوت آن می‌شود. از سوی دیگر، تاکید بر وضعیتی عمومی بە نام بیدولتی بە مفهوم انکار دیگر تضادهای درونی جامعە، مانند تضادهای طبقاتی و جنسیتی نیست، بلکە عطف توجە بە وضعیتی است کە علی‌رغم اهمیت و حضور پیامدهای گستردە و همەجانبەی آن، بسیار کم مورد توجە قرار گرفتە و مسالەمند نشدە است.

اندیشه‌ها و تلاش‌های لابوریا کوئینیکی در کتاب زینوفمینیسم معطوف بە تبیین سیاستی است کە مولد یک فضای سیاسی-اجتماعی بیگانە با اکنون باشد. او بر این ایدە تاکید می‌کند کە آزادی وابستە بە بیگانگی است، یعنی افق‌های آزادی در وضعیتی بیگانە با وضعیت کنونی نمایان خواهند شد. لابوریا بر این باور است کە بە گونەای رادیکال نیاز بە تفکری نظام‌مند و تحلیلی ساختاری داریم تا با اتکا بر آن، بە تقابل با کلیت وضع پیچیدە و بحران‌زدەی کنونی برخاستە و از آن رهایی یابیم.

نوشتار حاضر تلاشی است برای ارائەی یک تحلیل انضمامی و انتقادی از یک وضعیت تاریخی مشخص، بە همین جهت مبنای تحلیلی خود را بر مسالەی بیگانگی ناشی از یک وضعیت تاریخی مشخص قرار دادە و مرز خود را با مفهوم «ازخودبیگانگی» بە عنوان پدیدەای فلسفی یا روان‌شناختی مشخص کردە است. بدیهی است کە ازخودبیگانگی را نیز می‌توان به عنوان پیامد این شرایط تاریخی تحلیل کرد. در نوشتار حاضر تلاش بر آن بود کە وجهی دیگر بە ادبیات نظری موجود در حوزه‌ی مفهوم و نظریەی بیگانگی اضافە شود و به این منظور، به صورت‌بندی نسبت میان بیگانگی و آزادی یا بیگانگی ناشی از بیدولتی پرداخته شد.

اگر دولت-ملت فرم سیاسی مدرنیتە است، بیدولتی نیز فرم سیاسی بنیادین فرودستی را شکل می‌دهد. استراتژی‌های ملت-دولت‌سازی، در عین حال برای بخشی از مردمان ساکن در یک جغرافیای سیاسی حامل بیدولتی، ملت‌زدایی و مالکیت‌زدایی بودە کە می‌توان آن را ذیل مفهوم بیگانگی صورت‌بندی کرد. از این نگاە، می‌توان کلیت جنبش کورد از ابتدای قرن بیستم بە این سو را هم‌چو واکنشی در مقابل این وضع نوپدید تعریف کرد، جنبشی کە در روند تاریخ ملت کورد با مفاهیمی چون «خودبودن»، «خودمختاری»، «خودگردانی»، «خودمدیریتی»، «تعیین سرنوشت خود» و «خودسروری» (استقلال) توصیف و نام‌گذاری شدە است. البتە واضح است کە هرکدام از این پروژەهای سیاسی بە نحوی متفاوت بە وضعیت بیگانگی پاسخ می‌دهند و به نسبت‌های مختلف می‌توانند گذار از این وضعیت را ممکن و خودبودگی را تحقق بخشند.

 

عکس: از مجموعه نقاشی ملت بدون دولت اثر Uzo Egonu نقاش اهل نیجریه.

پانوشت‌ها

  • Adam Schaff, Alienation as a Social Phenomenon, Oxford: Pergamon Press, 1980, 2.
  • Berman, Marshall (2009).All That Is Solid Melts Into Air:The Experience Of Modernity (9th ). London, New York: Verso.
  • David Schweitzer, “Fetishization of Alienation: Unpacking a Problem of Science, Knowledge, and Reified Practices in the Workplace,” in Felix Geyer, ed., Alienation, Ethnicity, and Postmodernism, Westport/London: Greenwood Press, 1996, 23.
  • Deleuze, Gilles, & Guattari, Fé (1987). A Thousand Plateaus: Capitalism and
    Schizophrenia (Brian Massumi, Trans.). Minneapolis: University of Minnesota Press.
  • Eisentadt, s(1999), multiple modernities in an age of globalization’ Canadian journal of sociology, Vol.24, no. 2 pp283-295.
  • Georg Luka´cs, History and Class Consciousness, Cambridge: MIT Press, 1971, xxiv.
  • Hannah Arendt, The Human Condition, Chicago: University of Chicago Press, 1958, 253–4.
  • Herbert Marcuse, “On the Philosophical Foundation of the Concept of Labor in Economics,”Telos 16 (Summer, 1973), 25.
  • Herbert Marcuse, Eros and Civilization, Boston: Beacon Press, 1966, 45.
  • Isaak Illich Rubin, Essays on Marx‟s Theory of Value, Detroit: Black & Red, 1972, 5.
  • Jean Baudrillard, The Consumer Society, London: Sage, 1998, 191.
  • John Clark, “Measuring alienation within a social system,” American Sociological Review, vol. 24, n. 6 (December 1959), 849–52.
  • Karl Marx, “A Contribution to the Critique of Hegel‟s Philosophy of Right. Introduction,” in Karl Marx, Early Writings, London: Penguin, 1992, 244–5.
  • Karl Marx, “Economic and Philosophical Manuscripts (1844),” in Early Writings, 324.
  • Karl Marx, Capital, Volume 3, London: Penguin, 1981, 959.
  • Karl Marx, Grundrisse, London: Penguin, 1993, 157.
  • Laboria, cuboniks The xenofeminist manifesto: a politics for alienation https://laboriacuboniks.net/manifesto/xf-manifesto
  • Marcello Musto (2010), Revisiting Marx’s Concept of Alienation, Socialism and Democracy, Vol.24, No.3, pp.79–101.
  • Martin Heidegger, Being and Time, San Francisco: Harper, 1962, 220–1.
  • Max Horkheimer, Theodor W. Adorno, Dialectic of Enlightenment, New York: Seabury Press,1972, 12.
  • Melvin Seeman, “On the Meaning of Alienation,” American Sociological Review, vol. 24, no. 6.
  • Will Kymlicka,(2000) Politics in the Vernacular: Nationalism, Multiculturalism, Citizenship (Oxford: Oxford University Press.
  • حەقمورادی، محەممەد (٢٠٢١)، ئەزموونی کورد لە مودێڕنیتی لە دۆخی دابڕاندا، پۆلیتیا، ساڵی سێهەم، ژمارەی ٢.
  • ڕێناس، سیروان (٢٠٢٠)، بزووتنەوەی کوردستان و قەیرانی ناسنامەی نەتەوەیی، پۆلیتیا، ساڵی دووەم، ژمارەی ٤.

[1]. ملت یا هویت‌های غیرحاکم.

[2]. تمام این مفاهیم جدا از این‌که بیان‌گر و نام جنبشی سیاسی در مقاطع تاریخی مختلف هستند، در زبان کوردی با کلمه‌ی «خود» ترکیب یافته‌اند.

[3]. Alienation

[4]. statelessness

[5]. Governmentaloty

[6]. Subject- position

[7]. Self assimilation

[8]. Subject-position

[9]. Alienation

[10]. Divition of labor

[11]. anomie

[12]. cause

[13]. effect

[14]. Verfallen

[15]. Fetishism

[16]. Reification

[17]. Industry of culture

[18]. Unhappy consciousness

[19]. Labour

[20]. Work

[21]. Action

[22]. Biopolitics

[23]. Berman, Marshall

[24]. Eisenstadt

[25]. برای اشاره به مردمانی که فاقد حاکمیت و مالکیت سرزمینی هستند، مفهوم‌پردازی شده است.

[26]. Indigenous People

[27]. Gilles deleuze

[28] .Pierre-Félix Guattari

[29]. Deterritorialization

[30]. Reterritorialization

[31]. صرفا در عراق بود که تا حدودی ملت بودن کورد به رسمیت شناخته شد. م

[32]. Unhappy consciousness

[33]. این وضعیت را می‌توان ذیل «سنت‌گرایی» صورت‌بندی کرد.

[34]. شاید بتوان یکی از دلایل گرایش به مهاجرت به غرب در میان مردم را به همین وضعیت نسبت داد.

[35]. Intersectional

[36]. در اینجا مفهومی جامعه‌شناختی مدنظر است نه حالتی روان‌شناختی.

[37]. Re selfization

[38]. Self integration

[39]. داشتن مدیران بومی یا مدیریت بومی را می‌توان در این ارتباط تحلیل کرد.

[40]. Reductionist

[41]. قرارداد منعقد شده در ٢٤ ژوئیەی ١٩٢٤ مابین دول غربی کە با ایجاد مرزها و کشورهای جدیدی چون ترکیە، عراق و سوریە مطابق نقشەی راه طرح شده در قراردادهای قبلی، از جمله قرارداد مابین نمایندگان وقت بریتانیا و فرانسه موسوم به سایکس-پیکو، بە تقسیم کوردستان مابین چهار کشور ایران، عراق، ترکیە و سوریه انجامید. م

[42]. Problematization

 

نوشتار حاضر ترجمەای است از متن کوردی آن کە در نشریەی «رامان» منتشر شدە است

حەقمورادی، محەممەد؛ مۆدێرنیتی و نامۆیی مرۆڤی کورد لە دۆخی بێدەوڵەتیدا، گۆڤاری ڕامان، ژمارە ٣١٩، ٢٠٢٤


بۆچوونی خۆت بنوسە


*


*

بە کۆمێنت قبوڵ دەکەیت ئەو Privacy Policy

fourteen + twenty =


مافی بڵاوکردنەوە بو کۆمار  پارێزراوە  

تۆڕە کۆمەڵایەتیەکان